اگه کمی صبر و تحمل و ریاضت پیشه میکردم و به همینجا دلخوش بودم و جای دیگه مهمان نمیگرفتم,حال باید روزای اخر دانشجویی رو تو این کویر تفتیده سپری اما مشکلات و تصمیمات غلط و سهل انگاری(البته تاحد زیادی خودم بی تقصیرم!!) باعث شد چند ماه دیگر اینجا تا اتمام دوره تحصیل مهمان باشم!
هرچند دیگر اون طور ها هم بد نشده...هنوز فرصت دارم تا ستاره های آسمان صاف ِ کویر را بشمارم! تا هنوز بین کاهگل های خونه های خشتی قدم بزنم..تنم را در مسیر نسیم خنکای بادگیرها قرار بدهم...هنوز فرصت دارم تا تپش فرحناک تمدن چندین هزاره اینجا را احساس کنم...
در خونه دانشجویی با چند دوست نیک و یه دنیا صمیمیت..بو ی چای چای دارچینی...جزوه ها و کتابهای ملتمس ولو شده در اتاق! و تشنه یه نگاه!..نهارمان اگر ژتون نباشد میشود تخم مرغ و گوجه فرگی و فلفل دلمه ای!!
اینها همه بهانه ای است برای یک دل خوش شاید...و باید پُلی باشد از شکستها برای ادامه سرانجام خوش آرزوها!
پیوست1: اصلا گور بابای مهندسی! شاید اینطوری روزی نویسنده بزرگی شوم!
پیوست2: اینجا من نه به اینترنت دسترسی دارم نه تلوزیون و نه...آزاد از هفت دولت از این مشغولیات پوچ( همین اپ دیدیت هام مال زمانی که میام دانشگاه ژتون غذا بگیرم(!) و ..)
پیو ست3: هفته پیش یه مسافرت یه هفته ای به شمال و تهران و اصفهان داشتیم دوست داشتم اخرین مطلب بهاریم این سفر باشه چون به عکسایی که گرفتیم دسترسی ندارم ؛اما این آخرین پست بهاری منه...پست بعدی درباره سفر شمال بطور مستند و تصویری انشالا بعد از امتحانات و اواسط تیرماه...یا حق!